سیر کارخانهی اسباببازی را تا رسیدن به محصولاتی مانند پلیس قهرمان دنبال کردیم. امّا پس از آن چه شد؟
سیر کارخانهی اسباببازیسازی را پیش از آنکه در اینجا بنویسم، در کلاس، به اعضای کارخانه نشان دادم. در آن زمان به گام بعدیِ کارخانه فکر میکردیم.
همزمان کتابی بهدستم رسید بهنام صدای رنگها. داستان آن را برای اعضای کارخانه خواندم. کمی دربارهی آن گفتوگو کردیم.
داستان کتاب ازروی زندگی یک نقّاش نوشته شدهبود.
او نقّاش معروفی شد؛ زیرا در دنیای نقّاشی کار بینظیری انجام داد. بهجای کشیدن طبیعت، آنطور که انسان میبیند، احساساتش را نقّاشی میکرد. در نقّاشیهای او شکلها و رنگها موجودات بیرونی را نشان نمیدهند؛ بلکه احساسهایی مانند شادی را بیان میکنند. این یکی از تابلوهای او است.
در یکی از جلسههای کارخانهی اسباببازی، پلیس قهرمان را به اعضا نشان دادم، تا نظرشان را بپرسم. یکی از آنها گفت: قطعههای اسباببازیات را طوری بساز که فقط یک دست، پا یا سر را نشان ندهند؛ طوری بسازشان، که هرکس در خیال خودش شکلی ببیند و در ذهنش موجودی بسازد؛ درضمن طوری آنها را بساز، که فقط از یک جا به هم وصل نشوند؛ بلکه از جاهای مختلفی بتوان وصلشان کرد. این باعث میشود شکلهای گوناگونی بهوجود بیاورند.
وقتی این نظر را شنیدم، بهیاد داستان صدای رنگها افتادم. فکر ساختن یک محصول جدید بهذهنم رسید. این فکر را با بقیهی اعضای کارخانهی اسباببازیسازی درمیان گذاشتم.
پس از آن اعضای کارخانه دو گروه شدند. یکی از این دو گروه کارش را با یک جلسهی گفتوگو و فکرکردن ادامه داد.
جلسه را چگونه شروع کردند؟ با یک سوال جذّاب: کدام بازی را بیشتر دوست دارید؟ چرا؟
نظرات جالبی بیان کردند؛ مثلاً: چون تکراری نمیشود؛ میتوان مدلهای متفاوتی ساخت؛ تنهایی هم میشود بازی کرد؛ ....
سعی کردند قطعاتی طرّاحی کنند که مانند « لِگومیل » باشند؛ یعنی بتوان با آنها شکلهای متنوّعی ساخت؛ نه فقط یک آشپز یا پلیس.
من با گروه دوم بودم. این گروه با انجام یک
بازی گنجیابی فعّالیت کارخانه را ادامه داد.
آنها تلاش کردند، گنجی را کشف کنند، که به محصول جدید کارخانهی اسباببازی ربط داشت.
برای کشف گنج باید دو تیم میشدند. هریک باید فرایندی را طی میکرد. یکی از دو تیم خط نام داشت.
سرگروه خط آقا محمّدحسین آشنا بود.
برای هر تیم، راهنمایی نوشتهبودم. راهنماها را قطعهقطعه و در جاهای گوناگون پنهان کردم، تا اعضای گروهها دنبالشان بگردند.
هر تیم قطعههایی را که پیدا میکرد، به هم میچسباند، تا راهنما کامل شود و جای گنج را نشان دهد.
راهنمای گروه خط را در حیاط، زیر تاتامیها پنهان کردم.
آنها باید زیر تاتامیهایی را نگاه میکردند، که رویشان عدد ۵۸۸۹ را نوشتهبودم.
ممکن بود عدد ۵۸۸۹ را به صورتهای دیگری مانند ۵۳۵۷-۹۲۴۶ بنویسم.
اسم تیم دوم « قالب مثبت » بود.
گروه قالب مثبت هم دنبال راهنمای خودش گشت.
هر گروه باید از روی راهنمایش رمزی را کشف میکرد.
نمایندهی هر گروه باید کشف میکرد، رمزش را به چه عمویی نشان بدهد. آن عمو رمز را میگرفت و چیزهایی را به گروهها میداد، که مکان گنج را بفهمند و گنج را بهدست بیاورند.
این راهنمای گروه خط است. آنها باید با توجّه به شکلهایی که در گوشهی هر قطعه کشیده شده، کارتها را کنار هم میگذاشتند و میچسباندند.
گروه خط وقتی راهنما را برگرداند، این نوشتهها را پشت برگه دید.
گروه خط با کمک راهنما به سه کلمهی کلیدی دست پیدا کرد: تولید، فرایند و خط.
گروه قالب مثبت هم با کمک راهنما به سه کلمهی کلیدی رسید: تولید، فرایند و قالب مثبت.
هر گروه دربارهی کلمههایش فکر کرد. وقتی توانستند با همفکری، معنی کلمهها و ربط آنها را کشف کنند، گنج را از عمو صادق گرفتند؛ زیرا عمو صادق زمانی گنج را میداد، که دو گروه بتوانند معنی کلمهها و ربطشان را توضیح دهند.
گنج، محصولی بود که ازقبل بهعنوان نمونه ساختهبودم.
از ارایهی این محصول درقالب یک نمونهی پیشساخته دو هدف داشتم:
- درگیرکردن گروهی از اعضای کارخانه با یک محصول متفاوت؛
- ایجاد انگیزه برای تولید آن محصول( نمونهای که استاد( مربّی ) میسازد، از عواملی است، که شاگردها( متربّیها ) را درگیر میکند و به آنها انگیزه میدهد. )
چند سوال کلیدی و مهم دربارهی این فعّالیت گنجیابی:
فرایند یعنی چه؟
چرا اسم یکی از فرایندها خط بود؟
چرا اسم یکی از فرایندها قالب بود؟
چرا اسم یکی از فرایندها قالب مثبت بود؟
شاید این تصویر در یافتن پاسخ به ما کمک کند.
کارخانهی اسباببازیسازی را بهراه انداختیم.
بعضی در بخش کشیدن و بریدن قطعهها کار میکردند؛ بعضی در قسمت درستکردنِ بروشور راهنما.
به یک محصول تازه رسیدیم. اسم این محصول را صدای رنگها گذاشتهبودم. آقا محمّدحسین آشنا پیشنهاد بسیار خوبی داد. گفت: خوب است اسم این محصول را صدای شکلها یا نمایش شکلها بگذاریم.
این اسم از کجا آمده؟ از داستان صدای رنگها.
خطّ تولید صدای رنگها را چند بار دیگر هم بهراه انداختیم.
بهنظر شما
این اسباببازی( صدای رنگها ) چه خوبیهایی دارد؟
این اسباببازی( صدای رنگها ) چه نقاط ضعفی دارد؟
چگونه میتوانیم این اسباببازی( صدای رنگها ) را بِهتر کنیم؟
گام بعدی کارخانهی اسباببازیسازی چه باید باشد؟