یکی از هدفهایم بهعنوان مربّی، تربیت انسانهایی کارآفرین و خلّاق است؛ افرادی که بتوانند محصولاتی تولید کنند.
فکر میکردم، چگونه میتوانم به این هدف دست یابم؟ اگر بخواهم بچّههایم کارآفرین و تولیدکننده شوند، باید سعی کنم خودم کارآفرین و تولیدکننده شوم. در این صورت میتوانم الگوی آنها شوم. بنابراین تلاش کردم طرّاحی و ساخت محصولی را آغاز کنم.
کمی از آغاز این تلاش گذشتهبود، که تصمیم گرفتم به کارخانهی دو نفر از دوستانم در بیرون از شهر سر بزنم. این دوستان عزیز در کارخانهی خود چیزهای زیادی میسازند؛ مثلاً ماکت کارخانهی خودشان را هم ساختهاند.
آنها مشغول کار و تلاش و ساختوساز بودند. گفتم: من و کلاسسومیها هم داریم تلاش میکنیم، که یک کارخانهی اسباببازیسازی راه بیندازیم. ماجرا را برایشان تعریف کردم.
گفتم همه چیز از یک طرح ساده شروع شد، که با کمک شکلهایی مثلِ مثلّث، دایره، مستطیل و مربّع، روی یک تکّه کارتن کشیدیم. طوری این شکلها را کنار هم گذاشتیم، که شبیهِ یک آشپز شود. خطهای اضافه را پاک کردیم و با ماژیک خطهای اصلی را پررنگ کردیم. بعد هم با ارّه طرحمان را بریدیم.
بعد به ذهنمان رسید، که میتوانیم این آشپز را به چند قطعه تقسیم کنیم، طوری که اگر قطعهها را کنار هم بگذاریم، دوباره یک آشپزِ کامل شود.
از این پازل عکس گرفتیم. عکس را در یک نرمافزارِ کامپیوتری باز کردیم، تا از رویِ آن، نقشهاش را بکشیم.
در همان زمان که نقشهی کامپیوتری را میکشیدیم، طرحمان را بررسی میکردیم؛ یعنی به این فکر میکردیم، که این طرح چه خوبیها و چه بدیهایی دارد. سعی میکردیم بدیهایش را اصلاح کنیم.
موفّق شدیم نقشهی کامپیوتری را بکشیم.
نقشه را چاپ کردیم. هرکس مسئولِ ساختنِ یک قطعه شد. اگر کسی میخواست قطعهای را انتخاب کند، باید جمع و تفریقهای روی آن قطعه را حل میکرد.
به این نتیجه رسیدیم. موفّق نشدیم حتّی یک پازلِ کامل تولید کنیم.
فکر کردیم که اگر بخواهیم نتیجهی کارمان را بهتر کنیم، باید چه کار کنیم. این فکر به ذهنمان رسید، که در هر نقشه تعداد زیادی از یک قطعه را چاپ کنیم.
پیش از آن، هرکس باید با کاربن و مداد قطعهی مورد نظرش را بهتعداد مورد نیاز کپی میکرد.
نتیجه بهتر شد و موفّق شدیم، تعدادی پازلِ کامل تولید کنیم.
قرار گذاشتیم، که با تلاش و کارِ خود، تعدادِ پازلهای کامل را به بیستودو تا برسانیم. همچنین قرار گذاشتیم، که به بستهبندی این محصول فکر کنیم و آن را طرّاحی کنیم. باید به این فکر کنیم که این بستهبندی، چه شکلی باشد؛ چه رنگی باشد؛ از چه چیزی ساخته شود و... .
نقشهی پازل آشپز قهرمان را به دوستم دادم.
از او خواهش کردم با یکی از دستگاههای کارخانه آن را برایم ببرد.
دستگاه شروع به کار کرد.
پس از چند دقیقه آشپزهای قهرمان ظاهر شدند.
از خودم پرسیدم آیا ما میخواهیم این گونه محصولمان را تولید کنیم؟ بعد به خودم جواب دادم که نه؛ ما سی. ان. سی لیزر نداریم؛ ارّهی کمانی داریم. آنقدر بریدن با ارّهی کمانی را تمرین میکنیم که قطعاتمان را با همین دقّت و تمیزی ببریم و کنار هم بگذاریم.
از خودم پرسیدم: چگونه میشود به این اندازه از دقّت و تمیزی رسید؟ جواب دادم: با تمرین و تکرار.
دوستانم داشتند یک اسباببازی تولید میکردند.
از خودم پرسیدم: کارخانهی ما چگونه میتواند چنین اسباببازیهای خوبی تولید کند؟ به خودم جواب دادم: با تمرین و تکرار.
بعد از این که چیزهای خوب زیادی از آنها یاد گرفتم، از ایشان خداحافظی کردم و به شهر برگشتم.
دوباره در یک روز برفی به آن کارخانه رفتم.
قطعههای بیشتری را بهکمک همان دستگاه برش زدم.
همزمان با تولیدِ قطعهها به بستهبندی محصول هم فکر میکردم. یک نفر به من پیشنهاد داد برای بستهبندی از اضافههای همان چوبی که قطعهها از آن بریده شدند، استفاده کنم.
به نظرم آن شخص پیشنهاد خوبی داد. هم پازل بستهبندی میشد، هم چوبی هدر نمیرفت.
به این فکر کردم که آشپز قهرمان را سهبعدی کنم.
سپس به این فکر کردم، که با همین روش( سهبعدی کردن ) اسباببازیهای دیگری تولید کنم.
اسباببازیهایی مثل پلیس قهرمان.
چه قهرمانهای سهبعدی دیگری میتوانیم بسازیم؟
سلام، چه محصولاتی تولید کردید و چطور میشه تهیه کردشون؟